با سلام خدمت تمامي ميهمانان و كاربراني گرامي
وب سايت پسرايروني افتتاح شده است و تمامي مطالب به سرور سايت اتقال داده شده
لطفا از اين پس به وب سايت مراجعه فرماييد با تشكر از شما
نويسنده: Admin
با سلام
از اين پس ميتوانيد با ثبت لينك خود در سامانه تبادل لينك پسرايروني
رتبه و بازديد خود را چند براربر كنيد
تبادل لينك اتوماتيك بوده و بعد از ثبت با رفرش صفحه ميتوانيد لينك خود را مشاهده كنيد
براي ورود كليك كنيد www.links.pesarironi.ir
راه اندازي بخشي ديگر در وب سايت بزرگ پسرايروني
ورزش پسرايروني( مطالب بروز درباره فوتبال,كشتي,واليبال,بسكتبال,ایران و جهان)
براي ورود كليك كنيد WwW.Sport.Pesarironi.ir
نويسنده: Admin
اخطار به دارندگان وبلاگ ها و وب سايت ها
اعلام ممنوعیت قانونی انتشار اینترنتی کتاب های نشر علی و آرینا
همين حالا فروشگاه خود را به رايگان ثبت كنيد...
نويسنده:
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم:
باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم.
اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید:
چرا؟!
لطفاً نظر بدهید,باتشکر نویسنده:jalal_H
نويسنده:
لطفاً نظر بدهید,باتشکر نویسنده:jalal_H